سیدیاسین و سیده یسناسیدیاسین و سیده یسنا، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

برای شما مینویسم...

تکرار مادری

یه دختر هجده ماهه ی ٨٤ سانتی با موهای فرفری با چشمهایی که معلوم نیست چه رنگیه با لپایی که بعد  از واکسنش دیگه آویزون نیست با لبای همیشه خندون که وزنش به زور به دوازده کیلو میرسه تو خونه ی ما هست،این دختر کوچولو هر جا که یه مادری مادری میکنه دروغ نگم ار آخرین مدل دوربین های عکاسی و  فیلمبرداری دنیا سریعتر ثبت تصویر میکنه واز جدیدترین کامپیوتر های دنیا هم سریعتر پردازش میکنه طوری که سعی میکنی مواظب رفتارت باشی که به مادر آینده اطلاعات غلط ندی. این روزها عروسکای خونه ی ما خوب غذا میخورن خوب میخوابن خوب کارتون میبینن وکلی هم شعر بلدن چون یه مامان هجده ماهه دارن که تمام تلاشش رو میکنه که بچه های خوبی داشته باش...
30 دی 1391

دفاع از نوع علی وار ...

تلفنی دارم حرف میزنم با مامان بهامین ... وسط حرفمون بهامین به مامانش میگه مامان عارف امروز به یاسین سیلی محکمی زد جای انگشتاش رو  صورت یاسین موند. منم می شنوم  ...دلم میلرزه تعجب نداره مادرم دیگه خودمونیم دردشم احساس میکنم یاسین مامان برای چی عارف تو رو زد ؟ یاسین: سی دی آرش رو از تو کیفش برداشته بود ازش پرسیدم کجاست ؟ یه دفعه خشمش زد بالا زد تو صورتم .  من : خوب تو همینطوری وایسادی نگاش کردی ؟ یاسین : نه رفتم سر جام نشستم . من: بلد نبودی از خودت دفاع کنی ؟ یاسین :چرا بلد بودم ولی فقط عصبانیتم رو کنترل کردم کاری که عارف نکرد .... یادم نمیاد من این کار رو بهش یاد داده باشم ولی خوشم اومد خوب یاد گرف...
19 دی 1391

چه قدر بدهکارم پسر ؟

همیشه جلسه هایی که از طرف مدرسه دعوت می شدم رو دوست داشتم ولی امسال با سالهای پیش  فرق میکنه از حرفهای تکراری خبری نیست از حل مشکل حرف میزنند... چیزهای زیادی یاد گرفتم کلیدی وبه درد بخور ... این روز ها روزهای رابطه ست دنیای ارتباطات ،باید رابطمو تصحیح کنم ..... چه قدر خوبه که یکی پیدا میشه کسی که علم این کار رو داره به بهت میگه تو رابطه ی پدر پسری دخالت نکن چه قدر این تصحیح رابطه شیرینه ... این روزها یادمان دادند چشم و گوش و زبانمان را ببندیم برای همه چیز از حرف های دوست و آشنا و فامیل و  خانواده گرفته تا..... یادمان اوردند که مادریم ظریف و شکننده با ارزوهای زیاد ... یادمان دادند که م...
19 دی 1391

هنر هفتم

امروز تجربه ای جدید داشتیم هنر هفتم . برای اولین بار بود که دخترکم را به سینما می بردم همکاریش عالی بود خواب خواب خواب. فیلمی کاملا متفاوت از نوع هشدار دهنده برای منی که مادر هستم برای منی که مادر یک دختر هستم . دوست داشتیم مرد خانه مان هم این فیلم را میدید . خودمونیم با دوست سینما رفتن حالش بیشتره جنس مشرک ،احساس مشترک ،درک مشترک ،ودر نهایت اشکهای مشترک که در این مورد با اقای خانه مان سهیم نیستیم . . . . خدایا این فیلم تلنگری بود برای احساسات زنانه ام برای وقتی که دخترکم رازهایش را به من نخواهد گفت برای وقتی که با تمام حس مادرانه ام دوستش را به من ترجیح میدهد ،ولی میدانم بزرگترین رازدارش تو  هستی و خواهی بودپس به تو می...
30 آذر 1391

تبخیر

ساعت ٧شب پسرکمان فردا امتحان علوم دارد . مثل یک مادر نمونه از کتابهای کمک درسی متفرقه سوال میپرسم خوب پیش میرود تا ... سوال :در شیشه استون باز است بعد از مدتی حجم مایع کم میشود چرا ؟ یاسن :مکث.....چه سوالیه درش باز بوده ریخته دیگه. من:یعنی چی درست جواب بده چه عملی اتفاق افتاده ؟ یاسن : من چه میدونم استون چیه ؟ بعد از توضیح بنده فرمودند تبخیر.با توضیح اینکه این سوالهای دخترانه جاش تو کتاب علوم نیست .
28 آذر 1391

از شایعه تا واقعیت

یاسین : مامان میدونستی امام زمان سه شنبه میاد پنج شنبه میبینیم جمعه میمیریم . من:کدوم سه شنبه ،چیرو میبینیم ،یعنی چی میمیریم ؟ یاسین : مامان از هیچی خبر نداری ها پنج شنبه شهاب سنگها میان زمین تا برسن زمین جمعه میشه  بعدشم زمین نابود میشه میمیریم تازه عارف میگه تاریکم میشه ، اگه تاریک بشه ما چجوری شهاب سنگها  رو ببینیم. من:اینارو کی گفته ،محض اطلاع شما امروز سه شنبه است . یاسین :پس چرا امام زمان نیومد، بهامین میگه نه امام زمان میاد نه زمین تاریک میشه همش الکیه،بچه ها  بهش گفتن پس تو مسلمون نیستی هیچی رو قبول نداری ،راست میگن مامان؟ من:در مسلمون بودن یا نبودن یه پسر بچه ی نه ساله شکی هست! جوابی برای سوالش ...
28 آذر 1391

این روزها

این روزها روزهای شیرینی است پر از صداهای ظریف و دخترانه . روزهایی است که کلمات جدید میشنوم .جمله های معنا دار و به جا . روزهایی که کلمات جدید میشنوم از نوعی که نمی دانم چیست ولی میدانم روزی که میفهمم چه میگوید زیاد دور نیست. روزهایی است که پرسشم جواب دارد گاهی یک کلمه گاهی دو یا سه گاهی هم چهار کلمه پشت سر هم روزهایی که دخترک هفده ماهه ام با برادرش مکالمه میکند میگوید و می شنود . روزهایی است که حرف گوش دادن های دخترم لبخند به لبمان می آورد . روزهای مکلمه ی تلفنی ان سوی خط که باشد مهم نیست مهم لبخند دخترم از شنیدن یک صدای اشناست روزهای دلتنگی دخترم برای پدرش که با مکالمه ی تلفنی تا یکی دو ساعت فراموش می شود. روزهای کسب اطلاعات...
28 آذر 1391