72 ساعت اضطراب
مادر که باشی فرقی نمی کنه چندمین باره که مادر میشی .
٧٢ ساعت که نمیدونستم چی میشه گذشت .
شش سال و سه ماه پیش بدون هیچ پیش زمینه ای پسرکم رو واکسن زدم گفتن متفاوته نگفتن چی میشه
بالاخره اون سه روز گذشت ولی با هر واکسنی خاطراتم هم میخوره و یادم میاد.
این بار برای دخترک هجده ماهه خواستم سنگ تموم بزارم هر کاری که به فکرم میرسید ویا روزمره بود انجام
دادم از ناهار و شام درست کردن گرفته تا سوال اضافی طرح کردن برای امتحان پسرک ، که وقتی واکسن
زدیم کاری جز پرستاری نداشته باشیم ولی با این حال انگار پیشبینی هام همچین هم درست از آب در
نیومد ولی هر چه بود گذشت دخترکم دو روز راه نرفت کمی گریه کرد برای ما که گریه اش رو نمیشنیدیم زیاد
بود و همان قدر کافی که دلمان را درد بیاورد ،قبل از این میشد دندونای دخترم رو حتی اون آخری ها رو
روزی چند بار دید چون مرتب میخندید و با هر با خندیدن آمار کل دندونا و زبونش و آب دهنشو بهمون
میداد ولی این چند روز اولین بار بود که با گریه هاش آمار شو بهمون میداد .
این سه روز هم گذشت ...خدایا با حضور تو بود که به خیر گذشت .