بهانه های کوچک خوشبختی
چه بهانه ای قشنگتر از این که کوچولوی ١٦ ماهت به زبون خودش میگه ماما تا تا عبادو وبیش تر از صد بار در روزر تکرار میکنه تا بشینی و تابش بدی وهر بار هم شعرش رو بخونی تا از تاب خوردن لذت ببره. چه بهانه ای قشنگتر از این که دخترکت کفشهای پاشنه دار مادرشو بپوشه و خونه ی هفتاد و پنج متری رو با صدای تق تق روی سرامیکها متر کنه . چه بهانه ای قشنگتر از این که ١٦ ماهه ی این روزهای ما مزاحم درس خوندن دادا میشه واز هر فرصتی برا قاپیدن قلم و کاغذ از دست دادا استفاده میکنه و دنبال من میگرده تا براش هاپو بکشم . چه بهانه ای قشنگتر از این که سطل لگوی دخترکم روزی پنجاه بار خالی میشه ومن مجبور میشم جمعش کنم تا خالی شدن دوباره ...