سیدیاسین و سیده یسناسیدیاسین و سیده یسنا، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

برای شما مینویسم...

چه قدر بدهکارم پسر ؟

همیشه جلسه هایی که از طرف مدرسه دعوت می شدم رو دوست داشتم ولی امسال با سالهای پیش  فرق میکنه از حرفهای تکراری خبری نیست از حل مشکل حرف میزنند... چیزهای زیادی یاد گرفتم کلیدی وبه درد بخور ... این روز ها روزهای رابطه ست دنیای ارتباطات ،باید رابطمو تصحیح کنم ..... چه قدر خوبه که یکی پیدا میشه کسی که علم این کار رو داره به بهت میگه تو رابطه ی پدر پسری دخالت نکن چه قدر این تصحیح رابطه شیرینه ... این روزها یادمان دادند چشم و گوش و زبانمان را ببندیم برای همه چیز از حرف های دوست و آشنا و فامیل و  خانواده گرفته تا..... یادمان اوردند که مادریم ظریف و شکننده با ارزوهای زیاد ... یادمان دادند که م...
19 دی 1391

هنر هفتم

امروز تجربه ای جدید داشتیم هنر هفتم . برای اولین بار بود که دخترکم را به سینما می بردم همکاریش عالی بود خواب خواب خواب. فیلمی کاملا متفاوت از نوع هشدار دهنده برای منی که مادر هستم برای منی که مادر یک دختر هستم . دوست داشتیم مرد خانه مان هم این فیلم را میدید . خودمونیم با دوست سینما رفتن حالش بیشتره جنس مشرک ،احساس مشترک ،درک مشترک ،ودر نهایت اشکهای مشترک که در این مورد با اقای خانه مان سهیم نیستیم . . . . خدایا این فیلم تلنگری بود برای احساسات زنانه ام برای وقتی که دخترکم رازهایش را به من نخواهد گفت برای وقتی که با تمام حس مادرانه ام دوستش را به من ترجیح میدهد ،ولی میدانم بزرگترین رازدارش تو  هستی و خواهی بودپس به تو می...
30 آذر 1391

تبخیر

ساعت ٧شب پسرکمان فردا امتحان علوم دارد . مثل یک مادر نمونه از کتابهای کمک درسی متفرقه سوال میپرسم خوب پیش میرود تا ... سوال :در شیشه استون باز است بعد از مدتی حجم مایع کم میشود چرا ؟ یاسن :مکث.....چه سوالیه درش باز بوده ریخته دیگه. من:یعنی چی درست جواب بده چه عملی اتفاق افتاده ؟ یاسن : من چه میدونم استون چیه ؟ بعد از توضیح بنده فرمودند تبخیر.با توضیح اینکه این سوالهای دخترانه جاش تو کتاب علوم نیست .
28 آذر 1391

از شایعه تا واقعیت

یاسین : مامان میدونستی امام زمان سه شنبه میاد پنج شنبه میبینیم جمعه میمیریم . من:کدوم سه شنبه ،چیرو میبینیم ،یعنی چی میمیریم ؟ یاسین : مامان از هیچی خبر نداری ها پنج شنبه شهاب سنگها میان زمین تا برسن زمین جمعه میشه  بعدشم زمین نابود میشه میمیریم تازه عارف میگه تاریکم میشه ، اگه تاریک بشه ما چجوری شهاب سنگها  رو ببینیم. من:اینارو کی گفته ،محض اطلاع شما امروز سه شنبه است . یاسین :پس چرا امام زمان نیومد، بهامین میگه نه امام زمان میاد نه زمین تاریک میشه همش الکیه،بچه ها  بهش گفتن پس تو مسلمون نیستی هیچی رو قبول نداری ،راست میگن مامان؟ من:در مسلمون بودن یا نبودن یه پسر بچه ی نه ساله شکی هست! جوابی برای سوالش ...
28 آذر 1391

این روزها

این روزها روزهای شیرینی است پر از صداهای ظریف و دخترانه . روزهایی است که کلمات جدید میشنوم .جمله های معنا دار و به جا . روزهایی که کلمات جدید میشنوم از نوعی که نمی دانم چیست ولی میدانم روزی که میفهمم چه میگوید زیاد دور نیست. روزهایی است که پرسشم جواب دارد گاهی یک کلمه گاهی دو یا سه گاهی هم چهار کلمه پشت سر هم روزهایی که دخترک هفده ماهه ام با برادرش مکالمه میکند میگوید و می شنود . روزهایی است که حرف گوش دادن های دخترم لبخند به لبمان می آورد . روزهای مکلمه ی تلفنی ان سوی خط که باشد مهم نیست مهم لبخند دخترم از شنیدن یک صدای اشناست روزهای دلتنگی دخترم برای پدرش که با مکالمه ی تلفنی تا یکی دو ساعت فراموش می شود. روزهای کسب اطلاعات...
28 آذر 1391

مهمانی بدون دغدغه

دیروز مهمان بودیم خانه ی دوست هفت سال و اندی یمان. خانه ای که میدانیم قرار است خوش بگذرد ومی گذرد.کاش همه ی مهمانی رفتنها به این سادگی بود. خانه ای که دلبر کوچکمان از سر خیابانشان فهمید که کجا میریم تا زنگ ایفون ، پله ها ،در ،خلاصه ذوقش  کامل شد ورسیدم . پسرکم که تا نام صاحبخانه را میشنود گونه هایش نه از سرمای هوا که از ذوق سرخ میشود ،به پسرم که  خوش گذشت مثل همیشه ...اینبار کمی بیشتر به خاطر بازی محبوبش . دخترکم که تا میتوانست به همه جا سرک کشید و امتحان کرد ، خورد وریخت گاهی با فرشته کوچولوی  صاحبخانه گاهی به تنهایی، هر جایی که میشد نقاشی کشید کشیدن بدون اخم و سرزنش . وقت رفتن رسید پسرکمان که قصد آم...
28 آذر 1391

یه جمعه ی خوب

مهمان داشتیم مهمانها ی همیشگی خانه مان همان هایی که پسرکم از ذوق امدنشان مهربانترمیشود  ،تحرکش صد برابر میشود ،  حرف زدنش هم که جای خود دارد . با ذوق پسرم برای امدن مهمانها دلم پر کشید برای روز های بچگیم روزهایی که اخر هفته هایش یا مهمان بودیم یا مهمان داشتیم برای پچ پچ های دخترانه که خیلی زود کمرنگ شدند برای رفت و امد هایی که الآن شاید سالی یک بار هم نباشد خوشحالم که پسرکم مزه ی این مهمانیها را میچشد هر چند که همبازی این روزها و سالهای  پیشینش دخترکی یازده ساله است وهم پای بازیهای پسرانه اش نیست ولی فداکاریش را در انتخاب بازی می پسندم ومحبتش را که می خواهدبه هر نحوی به ...
25 آذر 1391

تب روباتیک

از دو هفته ی پیش که کلاس روباتیک تو مدرسه برگزار شدتا دو روز پیش که پکیج روبات وارد خونه ی ما شد تب روباتیک تو خونه ی ما به بالای چهل درجه رسیده در حدی که میپرسم : یاسین فردا امتحان داری ؟ مامان سه شنبه ها روباتیک داریم. یاسین امتحان ضرب چند شدی ؟مامان چرا پکیج دفتر چه راهنما نداره. یاسین دفتر ریاضیت تموم شده ؟مامان یه ظرف در دار بده پیچاش گم نشه . یاسین حموم رفتی ؟ مامان اگه به اینا اب بخوره میسوزه ها . یاسین میری نون بگیری ؟ مامان کی میریم مسابقات رو باتیک . این کلمه هفت حرفی مکالمات این روزهای ماست دختر کوچولوی ما هم از هر فرصتی برای دست زدن به  این جعبه استفاده میکنه تا نکنه چیزی از چشماش دور بمونه تا الان که به...
22 آذر 1391

سی سالگی

سی سال از سالهای زندگیم گذشت....  ده سال اول نفهمیدم چجوری گذشت بچگی کردم فارغ از دنیای اطراف. ده سال دوم بی خبری محض بود به خوش گذرونی گذشت در گیر و دار داشته ها و نداشته ها. ده سال سوم سراسر اتفاق بود زندگی مشترک مادری کردن تنهایی بدون تجربه . هر چه بود گذشت خوب وبد کوله باری از حادثه، پندو اندرز ،خنده و گریه رو دوشم سنگینی میکنه سنگین  بودنش حس خوبی بهم میده . طبق معمول اکثر اخر هفته ها بارو بندیلمون رو جمع میکنیم به قصد خانه پدری همه چیز سر جای خودشه  مثل همیشه تا شب که خواهرم و دختراش هم میرسن همه چیز عادیه شام صرف میشه ظرف ها شسته  میشه....یه دفعه یه جعبه کیک بزرگ میارن ...
18 آذر 1391